چهار «ع» سرنوشت
عقیده، عادت، علاقه و عناد
عقیده، عادت، علاقه و عناد که مهم ترین فرماندهان رفتار و احساس انسانند، چهار «ع» سرنوشت نامیده می شوند و به دلیل اهمیتی که در خودشناسی دارند، ما به طور خیلی مختصر به بررسی نقش هریک می پردازیم:
عقیده:
تمام انسان ها، درتمام مدت عمر، مغزشان تحت تأثیر عقاید مختلف قرار دارد، و کامپیوتر مغز انسان طوری ساخته شده است که هرچه را باور کند، رفتار و احساسش منطبق با آن می شود.
پُرواضح است که معتقدات غلطی که از کودکی تاکنون درذهن ما راسخ و تثبیت شده و ما در صدد سنجش صحت و سُقم آن برنیامده باشیم، هر روز ما را وادار به رفتارهای مُضر و حتی گاهی خطرناک می سازند. به این جهت است که برای هر آدم بالغ و طرفدار پرورش نیروی انسانی، نهایت ضرورت را دارد که معتقدات مهم زندگی خود را فهرست وار بنویسد و با سنگ محک «دوباره سنجی» (به شیوه کارتزین) بیازماید و صحت و سُقم آن را بر خود معلوم کند.
عادت:
بررسی ها و تجربیات روانشناسی به خوبی معلوم کرده اند که کودک آدمیزاد چون نهایت احتیاج را به جلب محبت و حمایت پدر و مادر دارد ـ ازهمان اوان کودکی ـ خود به خود و نا آگاهانه، در جستجوی این است که کدام رفتارش بهتر می تواندجلب توجه و محبت و حمایت پدر و مادررا بنماید. آیا با مهرواطاعت و خدمت بیشتر به این خواسته خود می رسد ـ یا با پرخاش وخشونت ـ یا با ابرازعَجزوتمارُض وگریه وزاری وبی تفاوتی وگوشه گیری. بنابراین هریک از این حالات که او را بهتر به خواسته خود رسانید و کم کم، عمیقاً و جداً، به آن خو گرفت، ذهناً عادتش می شود. حالا اگر بعداً تعلیمات مدرسه و محیط جامعه ( یا خود او) درصدد اصلاح برنیایند، ساختمان و قالب روحی او به احتمال قوی یا مهرطلب می شود ـ یا برتری طلب ـ یا وارسته و عزلت طلب.
« مهرطلب » کسی است که برای جلب مهرهرکس که درشعاعش قرارمی گیرد، بی اختیار ناچار است ـ حتی برخلاف موازین عقل و مصلحت و منطق ـ «مهر» اورا به خود جلب کند.
« برتری طلب » کسی است که بی اختیار ناچار است مصلحت عقلی و منطقی خود ـ وحتی سلامتی وعواطف وفضایل انسانی ـ را برای «برتری» بردیگران (ونه بهتری) فدا کند.
«عُزلت طلب» (به معنای روانشناسی) کسی است که چون از کِشمَکِش دو حالت فوق خسته و مأیوس شده، نسبت به همه چیزبی تفاوت وبی شوق گشته وحتی گاهی به گوشه گیری و عُزلت طلبی و دوری از مردم می گراید.
علاقه و عناد:
برای اینکه وارد مباحث علمی و پیچیده روانشناسی نشویم، برای روشن شدن عامل علاقه وعناد، به یک مثال ساده اکتفا می کنیم:
فرض کنید کودک خردسالی هر روز از دست دختر جوانی با لباس آبی شکلات بگیرد تکراراین ماجرا موجب می شود که لذت شیرینی شکلات با شخصیت و وجود دختر جوان آبی پوش توأماً در ذهن کودک نقش بندد و شرطی شود. به احتمال قوی در بزرگی در برخورد با هر دختر جوان آبی پوش، ندانسته وخودبه خود، آن احساس خوشایند شیرین در او بیدار می شود و نسبت به دختر جوان آبی پوش احساس علاقه می کند.
عکس این مسأله هم صادق است، یعنی اگر دختر جوان آبی پوش، هر روز آن کودک را با خشونت بترساند یا شلاق بزند و این عمل به قدرکافی تکرار شود، دربزرگی نسبت به هر دختر جوان آبی پوشی ـ ندانسته و نخواسته ـ احساس عناد (ترس و نفرت) می کند. لازم به گفتن است که تلقین مُکرر صحیح یا غلط هم عیناً همین تأثیررا دارد.
یکی از فواىٔد دیگر دوباره سنجی معتقدات واحساسات به شیوه سهل و ساده، کمک به شناختن احساسات اصیل یا احساسات تلقینی و قلابی موجود دردرون خود است که با شناختن آن ها ما می توانیم از خطر صدها معامله خطا و مُضر محفوظ بمانیم.
با ریشه یابی درمورد عادت، علاقه وعناد به راحتی درمی یابیم که عقیده یا باور،علت العلل ایجاد و تغییر آن هاست. چگونگی حالات نفسانی انسان ها، مربوط به باورهای آن هاست وتفاوت دراین باورها، تفاوت دررفتارواحساس وکُنش وواکنش آن ها راباعث می شود.انسان درمورد علل کنش ها و واکنش های خود، پدیده های پیرامونش وعلل وچگونگی پیدایش آنها نیز، براساس باورهای خود قضاوت و نتیجه گیری می کند. در این قضاوت، انسان واقعه ویا رُخداد را با قانون ذهن خود که همان باورهای اوست، می سنجد و نتیجه را به صورت واکنش بروز می دهد. بنابراین اگر باور شخصی غلط باشد، واکنش های او نیز غلط خواهد بود.در نتیجه با تغییر و اصلاح باور، واکنش های شخص (که حالات نفسانی او و رابطه او با دیگران را تعیین می کند) اصلاح می گردد و شخص به خوشبختی که غایت مقصود همه انسان هاست دست می یابد. انسان پدیده های خارج ازوجود خود را ازطریق حس های پنج گانه می گیرد، و آن را با باورهای خود می سنجد و بعد با توجه به نتیجه به دست آمده، نسبت به آن به صورت احساسی، گفتاری و رفتاری، واکنش نشان می دهد.
ب.د
- ۹۴/۰۴/۲۷