سیمرغ

خودشناسی، انسان شناسی، ارتباط با خدا، عرفان، روانشناسی

سیمرغ

خودشناسی، انسان شناسی، ارتباط با خدا، عرفان، روانشناسی

مشخصات بلاگ
سیمرغ

هر ثانیه یک لحظه بی همتاست. دنبال لحظه های فوق العاده گشتن اتلاف وقت است

حکایت 9

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان برای همسر مریض


از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود.  به زودی برمی‌گردیم...»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
 از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد.

ب.د
  • گروه سیمرغ

نظرات  (۱۱)

برای دوست داشتن فقط به زبان اوردن دوستت دارم کافی نیست ، بلکه اهمیت دادن به علایق طرف مقابل ، اطمینان و امنیت دادن به او و همدردی و ..... هم لازم است ، ضمنا به کسی که دوستش داریم را نباید دچار احساس تقصیر و عناد به خود کنیم 
سلام
دوست داشتن ها و محبت های ساده و کوچولو و قشنگ عشق های بزرگی رو به وجود میارن که واقعا زندگی آدم ها رو میسازن و حال خوبی ایجاد میکنن که خیلی وقتها این حال خوب با صرف کلی هزینه ایجاد نمیشه و حتی گاهی تاثیر یه عشق و محبت خالصانه مسیر زندگی یک شخص رو عوض میکنه و باعث رشد و پیشرفت شخصی یا حتی اجتماعی میشه
هر کسی از ظن من   شد یار من   راست میگو یند هر کسی دنیا واطرافیان  را با دید خودش میبیند 
 به نظر من انچه در همه افراد مشترک هست زبان عشق و محبت ودوستی میباشد    این زبان  زن ومرد وبیر وجوان نمیشناسد  روستایی وشهری برایش فرقی ندارد  دارا ونداربرایش یکسان است     
تنها   وتنها  نوع ارایه ان است که فرق میکند              
همین نثار عشق ومحبت است که در دل ها نور امید را روشن میکند                   
خدا کند ما بهترین راه ارایه  عشق  بدون چشم داشت را یاد بگیریم که هم خودمان راضی ودل شاد خواهیم شد  هم در اطرافمان ستاره های امید براکنده میگردد واز این فیض همه بهره مند میگردنند
حکایت خیلى قشنگى بودو ما باید بدانیم که همیشه کسانى که در ظاهر با چاپلوسى تظاهر به عشق میکنند شاید در باطن اینطور نیست و ما فکر میکنیم که واقعا همدیگر را دوست دارند در صورتى که در بین بیشتر زن و شوهر ها شاید در ظاهر چیزى از عشق و علاقه زیاد را نشان ندهد ولى در باطن واقعا عاشق همدیگرند و احترام و حرمت خاصى براى یگدیگر و رابطه شان دارند.
سلام حکایت زیبایی بود عشق دارایی است که همه انسانها فارغ از این که روستایی باشند یا شهری پولدار یا بی پول باسواد یا بیسواد دارند باید عشق را بدون حساب کتاب کردن خرجش کرد بی قیدو شرط و بی دریغ



 



  • اعظم هاشمی
  • سلام حکایت جالبی بود خیلی جالب منهم از خواندن این حکایت درس گر فتم و از عاشق شدن لذت میبرم و حتی معشوق بودن را خیلی دوست دارم وبه نظر من عشق یک موهبت الهی است وخوشا به حال عاشقان حقیقی اما به نظرم همه عشقها حقیقی نیستند فقط وانمود میکنند که واقعیند من فکر میکنم اول چیزی که در عشق باید وجود داشته باشد صداقت وراستی ودرستی است عشق این مرد روستایی به همسرش بسیار زیبا بود اما اگر بجای هرروز صبح جروبحث کردن وشبها حال گاو وگوسفند هارو به دروغ پرسیدن صادقانه به همسرش میگفت که همسرم تو از همه چی برایم با ارزش تری ومن حاضرم تمام مال واموالم را بدهم تا توسلامتی ات را بدست بیاوری خواهش میکنم تو نگران هیچی نباش وتوکل به خدا کن وفقط خوب شو که من وبچه ها به تو وباتو بودن احتیاج داریم وقلب رو قلب همدیگر را بغل میکردن وبهم انرژی مثبت میدادن هم عاشقانه تر بود وهم زن روستایی زودتر خوب میشد وبیشتر به داشتن چنین همسری افتخار میکردوعشق با صداقت را به فرزندانش هم یاد میداد

    عشق حقیقی به نطر م دلیل نمی حواهد کسی که عاشق باشد بدون هیچگونه انتظاری غشق می ورزد

  • سهیلا محمد خانلو
  • سلام خیلی قشنگ بود واقغا کاش همه انسانها اینقدر هوای همدیگر را داشته باشند تا کمتر تو زندگیمون غصه بخوریم و با عشق با هم زندگی کنیم وقتی این متنهای قشنگ را میخونم واقعا لذت میبرم  ممنونم
  • زرنگار گنجی
  • باسلام    از این حکایت پند میگرم که عشق در زندگی به هر طریقی اثرگذاراست وزندگی را  تداوم می بخشد عشق حقیقی واقعا نیازی به بازیهای رمانتیکی ندارد  این حکایت بسیا  هوشیار کننده بود مرسی از شماها i
    حکایت بسیارر زیبایی بود من از ان درس گرفتم که با محبت وعشق میتوان کوه را هم جابه جا کرد وبا سختیها مبارزه کرد .
  • سعیده حاجی قاسمی
  • با سلام ممنون از حکایت زیبا و آموزنده، چقدر عشق ورزیدن میتواند صادقانه وساده باشد، ایکاش ما شهرنشینان که با تمام تکنولوژیها پیش میرویم همه چیز را ساده میگرفتیم اینقدر برای اثبات محبتمان دچار سختی نمیشدیم. من از این حکایت متوجه شدم احساسات وشعور انسانها ربطی به تحصیلات یا شهرنشینی ومتمدن بودن وثروتمند بودن ندارد. از این پس سعی میکنم ساده عشق بورزم وبرای خوشحالی همراهان زندگیم همیشه باعث امید باشم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی