حکایت 8
حکایت بودا
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و تنها یک گناه و آن جهل است! در این بین، باز بودن و بسته بودن چشم ها، تنها تفاوت میان انسان های آگاه و ناآگاه است. نخستین گام برای رسیدن به آگاهی، نه افسانه، توجه کافی به کردار، گفتار و پندار است. زمانی که تا به این حد از احوال جسم، ذهن و زندگی خود با خبر شدیم، آنگاه معجزات رخ می دهند. در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او زندگی، تلاش ها و رویاهای انسان، سراسر طنز است! چرا که انسان، نا آگاهانه همواره به جست و جوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است! اما این نکته را درست زمانی می فهمد که به حقیقت می رسد! نه پیش از آن! داستان بودا شاهدی بر این ادعاست.
بودا (کسی که به روشنی رسیده) درست در نخستین شب ازدواجش در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد فرزندش سیزده ساله بوده است. هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان بودا می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقت ی بزرگ دست یافته است. حقیقت ی عمیق و متعالی. بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت زده شده بود از او می پرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفته ای؟
همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها همانند تو سؤالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش می گشتم. می دانستم که تو بالاخره باز می گردی و البته با دستانی پر. دوست داشتم جواب سؤالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در کنارخانواده ات یافت نمی شد؟ و بودا می گوید: حق با توست. اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن. حقیقت بی هیچ پوششی کاملاً عریان و آشکار در کنار ماست آن قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی باشد. چرا که حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد!
ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم. تمامی کوشش مولانا در حکایت های رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست. او میگوید: معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند فقط کافی است نگاهشان کنید. به چیزی اضافه تر از دیدن نیازی نیست. لازم نیست تا به جایی بروید. برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری بکنید. بلکه در هر نقطه از زمین، هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازی های رنگارنگ آن باشید، کافی است. این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم صدق میکند. تمامی راز مراقبه در همین دو نکته خلاصه شده است: " شاهد بودن و گوش دادن " اگر بتوانیم چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته ایم.
ب.د
- ۹۴/۰۴/۱۴