حکایت 1
گرانبهاترین داشتهها !
شیوانا از راهی می گذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده اند و با خوشحالی به او مینگرند و هیچ کمکی به او نمی کنند. شیوانا با تعجب خود را از لابلای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. شیوانا با تعجب از مردم پرسید:" چرا به او کمک نمی کنید و او را به طبیب نمی رسانید؟"
یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت:" استاد! شما نمی دانید این آدم چقدر پست است. او باجگیری است که به همه مردم این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شر اذیتهای او در امان نبوده است. او چون دوست کدخدا و افسرامپراتور است هرکاری دلش می خواهد انجام می دهد و هیچ کس هم جرات نمی کند اعتراض کند. الان هم از بس به اسب بیچاره شلاق زد اسب رم کرد و او را این چنین بر زمین کوبید. ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم او را بزند!"
شیوانا سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت:" من اعمال این مرد را تایید نمیکنم . او اگر سالم بود شاید لایق مجازاتی بسیار بدتر هم میبود. اما الان آنچه مقابل شماست انسانی است زخمی که عذاب می کشد. اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونی خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشستهاید و ارزش انسانی خود را زیر سوال برده اید. اگر شما راست بگویید و او واقعا آدم نادرستی باشد بدانید در این لحظات با جمع کردن شما به دور خودش و وادار سازی شما به کمک نکردنش، باعث شده است که آخرین و گرانبهاترین داشتههای شما یعنی ارزشهای انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد. پیشنهاد می کنم او را به درمانگاه برسانید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بردنش بیایند. با این کار شما انسان باقی میمانید و او تا آخر عمر شرمنده این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود. "
تعدادی از مردم متوجه اشتباه خود شدند بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک شیوانا مرد زخمی را نزد طبیب بردند. از قضا آن مرد توانست جان سالم به دربرد و بعد از چند ماه مجددا سالم و سرحال سوار اسب شود. می گویند از آن به بعد جادههای آن منطقه از راهزن خالی شد و امنیت کامل بر آن دیار حاکم شد. همه می گفتند مرد درشت هیکل به طور شبانهروزی از آن جاده نگهبانی میکرد تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد.
- ۹۴/۰۲/۲۴